Sunday, May 8, 2022

جوجه‌های بهار عربی را آخر پاییز بشماریم

 جوجههای بهار عربی را آخر پاییز بشماریم



جمعه, ۶ آبان ۱۳۹۰

کلمه - فرهاد میثمی


سقوط پی در پی دیکتاتورها در منطقهی خاورمیانه، موجی از امید، انگیزه و هیجان در میان ملّتهای سایر کشورهای تحت ستم این منطقه ایجاد کرده است. امّا نگارندهی این سطور بر آن است که این جریان بزرگ، شگرف و بسیار تأثیرگذار، از یک سو بهصورتی خزنده، دارد بهآرامی و بهصورتی نامحسوس، صورت مسألهی ما را عوض میکند. صورتِ اصلیِ مسأله، یعنیاستقرارو مهمتر از آن،استحکام یافتندموکراسی، دارد در سپهر عمومیِ ملّتهای منطقه تبدیل میشود به صورت مسألهای دیگر: “برانداختنِ دیکتاتور؛ صورت مسألهای که اگر موجب انحرافِ توجه از آن مسائلِ اصلی گردد، ممکن است به بازتولیدِ تجربهی تاریخیِ اکثرِانقلابهاکه میوهی دموکراسی ندادندمنجر شود. در این مسیر به هیچ روی قصد نگارنده آن نیست تا تقصیری را متوجّه ملّتهای به جان آمده از ستم دیکتاتورها گرداند. بلکه هدف آن است تا توجه شود به این که چگونه ساختار دیکتاتوری با نحوهی عملکرد خود تا آخرین لحظات، دامی برای تکثیر خود در ما، حتی در صورت از بین رفتن خود مینهد. منظور این نیست که این دام آگاهانه پهن میشود؛ ویژگیهایی در ذات فرآیند دیکتاتوریِ مطلقه هست که با توجه به بستری که در آن جاری بوده، میتواند در بازتولیدِ چنین نتیجهای مؤثر شود. برآنم که تلاش در راستای شناساندن این دام، بایستی بخشی از حرکت تلاشگران را تشکیل دهد.


نزدیکترین حادثه به ما، کشته شدن معمّر قذّافی، به لحاظ احساسی ممکن است دل خیلیهامان را خنک کرده باشد. امّا از آنجایی که قرار شد صورت مسألهی اصلی، چیزی ورای مسألهی سادهیحذف دیکتاتورباشد، میخواهم ببینم اتفاقی که رخ داده در واقع چه ویژگیهایی به همراه داشته است و احتمال بروز چه پدیدههایی را در آینده بیشتر خواهد کرد. آیا این ویژگیها، از جنس همان پدیدههایی هستند که در آینده بهاستحکامدموکراسی کمک میکنند؟


در طی هشت ماه، با کشته شدن حدود چهل هزار لیبیایی، پیروزی ملّت لیبیاگر در آن ساختار قبیلهای، اساساًملّت لیبیای مراحل تکوینش را پیموده باشد- رقم خورده است. بیایید نگذاریم آن عبارت معروف به تحقّق بپیوندد که: “خواندن کشته شدن یک نفر در روزنامه، خواندن دربارهی یک قتل است، امّا خواندن دربارهی کشته شدن ۱۰۰هزار نفر، خواندن آمار است!” برای تصوّر بهتر از این عدد ۴۰۰۰۰ کشته در جمعیت حدود ۶ میلیون نفری لیبی، میتوان با بستنِ یک تناسبِ ساده، دریافت که معادلسازیِ آن برای جمعیتِ حدود ۷۴ میلیونیِ ایران، میشود چیزی قریب به ۵۰۰هزار کشته! و از آنجایی که در چنین شرایطی معمولاً تعداد مجروحان و آسیب دیدگان و معلولانِ بهجامانده، در مجموع بیش از کشتهشدگان است، میتوان حجم عظیمِ خسارتِ انسانیِ واقعه را تصوّر کرد. و اگر اطرافیانی که از این بابت تحت تأثیر قرار میگیرند را هم در نظر بگیریم، از فرزندان بی مادر یا بی پدر شده تا همسران یا پدر و مادرانِ داغدیده، و یا اطرافیانِ معلولشدگان و، عمق فاجعه و خسارتِ انسانیِ واقعشده بهتر نمود مییابد. به یاد داریم که آمار رسمیِ شهدای ایران در طی ۸ سال جنگ با عراق، کمتر از این رقمِ نیم میلیون نفر بود؛ و البته با این وجود، کمتر پیش میآید که آدرسی در جایی از این مرز و بوم ذکر شود که نشانی از شهیدی بر کوی و برزن آن نباشد. حالا حادثهای با وسعت نسبی بیشتری (به نسبت جمعیت) را، نه در طی ۸ سال، که در طی ۸ ماه، تصور کنید که اتفاق افتاده.


به این عکس از شهر سِرت توجه بفرمایید:


(عذر می خواهم که با وجود تلاش و جستوجو، نتوانستم منبع اصلی عکسها را بیایم و نام آن را هم ذکر کنم)




من که در تصویر دقّت کردم، به نظرم آمد که یک تابلوی راهنمایی "توقف ممنوع" در کناری انگار سالم مانده است! یا به تصویر زیر نگاه کنید:




یا به تراکم پوکهها در سطح معبر:

 




البته در ارزیابی جنبههای انسانی و مادی این خسارتها، بایستی توجه کرد بهما به التّفاوتخسارات در این وضعیت و آنچه پس از این رخ میدهد، با خسارات در وضعیت تداوم ساختار دیکتاتوریِ قبلی. من که البته هیچ رقم خودم را صالح به چنین قضاوتی و خصوصاٌ تجویزی در پی آن نمیدانم. امّا نتیجهی این ارزیابی هر چه که باشد، سؤال اصلیتر این است که برای آینده، قرار است کدام نهادهای موجود یا ارزشهای دموکراتیک در بطن جامعهی لیبی، ضامناستحکامدموکراسی آتی باشند؟ گروههایی که اسلحه به دست گرفتهاند، بیشتر جزء کدام بخشِ جامعه هستند؟ آیا فرهنگ و مناسبات حاکم بر آن اقشار جامعه، عناصر تولید کننده و تداوم بخشندهی دموکراسی را در خود دارد؟ و آیا میتوان گروههای تا بدین حدّ مسلّح را که این همه هم هزینه دادهاند، بهسادگی از اثرگذاری در مناسبات قدرتِ آینده برحذر داشت؟ آیا تمکین بر قواعد بازی دموکراتیک از گروههایی با چنین ویژگیهایی برمیآید؟ و آیا طی چند روز یا هفته و ماه، کسانی و گروههایی که حلّ منازعه با این حدّ از خشونت را طی این مدّتِ نه چندان کوتاه تمرین کردهاند، بهسادگی از ادامهی همان روشها روی برخواهند تافت؟ اگر کسی آن قدرت عوامفریبی را داشته باشد که کسانی را در عرصههای جدیدِ پیشِ رو،حقو سایرینی راباطلبنمایاند و این هنر را هم داشته باشد که این تقسیمبندیها را با منافعِ آن گروههای سلاح به دست بهنحو نامحسوس یا کم محسوس همجهت سازد، چه عاملی جلوی تداوم استفاده از زور برای حلّ منازعات را خواهد گرفت؟


امّا از سوی دیگر،کنشو عمل ما، در رابطهای دوسویه با عقایدمان، خود، سازنده و بازتولید کنندهی بخشی از آنی خواهد بود کهمیشویم”. رفتار خاص ساختار دیکتاتوری، مخالفان را میکشاند به عرصهای که با اَعمالی چون انتقامگیری، میل به تحقیر متقابل و خشونت به اعلی درجهی آن، در راستای مشابه شدن به همان ساختار قبلی حرکت کنند؛ اگرچه این رفتارها، تا حدّیعکسالعملی به رفتار ساختار دیکتاتوری است، امّا در عین حال، بخشی از این تشابه رفتاری-عملکردی هم به این دلیل است که بستر اجتماعی-فرهنگی مشترکی در حال تولید این نوع رفتارهاست. گزارش سازمانهای بینالمللی مدافع و ناظر حقوق بشر و نیز اعتراض آنها به تجاوزاتِ سازمانیافته، کشتار و شکنجه، همانطور که متوجّه هواداران قذّافی بوده، نیروهای انقلابی را هم مورد انتقاد از همین بابتها قرار داده است. اخیراٌ هم سازمان دیدهبان حقوق بشر از کشف ۵۳ جسدِ هواداران قذّافی در یک گور دستهجمعی خبر داده است. نوع رفتار با قذآفی بعد از دستگیری، و عکس های دستهجمعی مردم با جنازهی در حال تجزیهی او، اگر چه اساساٌ حاصل و انعکاس نوع عملکرد و رفتار سبُعانهی ساختار دیکتاتوریِ قبلی است، اما به هر حال، این را هم در بطن خود دارد که آنعمل"ِ زایندهی اینعکس العمل، دارد خود را بدین نَمَط در آینده هم تکثیر میکند. فضای بعضی از عکسهای امروز لیبی، چقدر برای ما آشنا هستند؛ تا حدودی شبیه به این قدیمهای خودمان :




بدیهی است که اگر آن زمان، شاه هم به چنگ انقلابیون ۵۷ میافتاد، احتمالاً من به جای این عکس، الان عکسی دیگر گذاشته بودم! و البته اگر دید و تجربهی تاریخیِ امروزمان را میداشتیم، همان زمان میشد پیشبینی کنیم که با وجود چنین رفتارهایی، تصور آیندهای کم خشونت برای ایران بعید خواهد بود.

منظور من از ذکر موارد فوق و طرح بحث چرخهی تکثیر خشونت، اصلا این نیست که مردم بنغازی بایستی دست روی دست میگذاشتند و بسیار مبادی آداب، در زمانی که قذّافی پشت دروازههای شهرشان بود، به ترتیب گردنهایشان را مقابل تیغ قتل عام وی خم میکردند. این عوارض،نداهایی هستند که از سویکوهِ جهاندر برابر صدایفعلساختار دیکتاتوری منعکس میشوند. متأسفانه نگارنده به دلیل کمبود دانش و شناخت از وضعیت اجتماعی-تاریخی خاص لیبی یا هر منطقهی خاص دیگر مشمول بهار عربی، قادر به توصیهیایجابییا قضاوت در این باره نیست که آنان باید چه میکردند و چه نمیکردند و این وضعیت ناگزیر بود یا ناگزیر نبود یا … . امّا به هر حال بررسی سیر علّی و معلولیِ وقایع در نوشتارهای مختلف و انشاءالله متعددِ کارشناسان در آینده، شایدآگاهیبیشتری تولید کند؛ و آنآگاهیشاید بتواند تا حدودی در شطرنجِ تقابل با این تمایلِ ذاتیِ ساختارِ دیکتاتوری، چنان عوارضی را در موارد تاریخیِ پیشِ رو، تخفیف دهد یا خنثی سازد و باز هم بیشتر، نخبگان کنشگر را به اهمیّتِ چارهاندیشی در جهت اتّخاذ روشهای مدبّرانهتر توجّه دهد. کار بسیار سختی پیشِ رویِ نخبگان منطقهی خاورمیانه است؛ آنان بایستی تلاشی مضاعف کنند که علاوه بر طیِ طریقِ پرفراز و نشیب خویش، عوارض رفتار وحشیانهی ساختارهای دیکتاتوری را هم با تأمّل و تدبّرِ مضاعف، پوشش دهند و خنثی سازند و مانعِ افتادن در تقلید و تکرار چرخهی توحّشی شوند که ساختار دیکتاتوریِ خشونتگرا با تمام وجود دوست دارد در تعامل متقابل، در آنها پدید آورَد. در واقع، لحظهی پیروزیِ روحی و ارضای ساختار دیکتاتوری خشونتگرا، آن لحظهای است که خشونتِ جاری از وجود خویش را در وجود مخالف خویش منعکس ببیند. این لحظهی پیروزیِ فلسفی است، حتّی اگر به قیمتِ از بین رفتنِ جسمانیِ دیکتاتور در آتشِ شعلههای میانهی آن منجر شود. در این بین، دیکتاتور خشونتگرا با زیرکی، معنای خویش را در جانِ مخالف خود حلول داده، و خویشتنِ خویش را تداومِ تاریخی بخشیده است.


قبایلی که در یمن برای برکناریِ علی عبدالله صالح، راکت به محل اقامت او شلّیک میکنند، بعد از برکناریِ او که به نظر میرسد در آیندهای نسبتاٌ نزدیک رخ خواهد داد، همچنان قبیلهاند. تجربهی زیست-جهانِ قبیله همراه با شاخصهای دیگرِ فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی وقتی ضمناٌ با چنین نحوهی کنش خشونتباری در طی حرکت همراه میشود، بعید است که چیزی شبیهِ دموکراسی از دل آن درآید. علیالحساب، اولین اخباری که از لیبی میرسد هم حاکی از آن است که قرار است قانونِ اساسی بر پایهی شریعتِ اسلام نگاشته شود. امّا کدام قرائت از اسلام؟ فعلاً به عنوانِ یک مورد، خبرها حاکی از آن هستند که قانونِ الزامِ تکهمسری در لیبی قرار است لغو شود و آقایان بهراحتی بتوانند به سنّتِ قبیلهایِ چندهمسری برگردند! اجازه بدهید فاتحهی دموکراسیای که از همان ابتدا با چنین علائمی همراه باشد را پیشاپیش بخوانیم. حرکتی که اولین نشانههای رفتاریاش، نه در راستای بسطِ حقوق مدنی، که در جهت محدود کردن حقوق نیمی از جمعیّت جامعه، یعنی زنان باشد، به کدامین دموکراسی میخواهد که منتهی شود؟ شنیدن چنین مطالبی البته تصادفی و از سر حادثه نیست. بایستی کسانی در نوشتارهای دیگر به این بپردازند که چه ویژگیهایی در آن جامعه هست، که دارد خود را در این صورتها پدیدار میکند.


پیگیریِ خبرهای سایر کشورهای حوزهیبهار عربیهم پیشآگهیِ خوبی را بازنمیتابانَد. در مصر، بعد از حذف دیکتاتور قبلی، اخبار درگیریهای مذهبی-فرقهای میان مسلمانان و مسیحیانِ قبطی و آتش زده شدنِ کلیساهای اقلیّت قبطی و کشتارها در آن میان، اخبار نگران کنندهای هستند از بروز ویژگیهای درونیِ مستترِ این فصل از بهار عربی. نمیخواهم خودمان را زیاد یا بیش از حدّ تحویل بگیرم، ولی انصافاً پختگیِ چنین جنبشهایی قابل مقایسه با پختگیِ فرهنگیِ جنبش سبز مردم ایران نیست که از اصولِ اساسیِ مؤکّداٌ مطرح شدهی آن، تعلّقِ خاطر و حسّاسیّت به حقوقِ اقلّیّتها و اقوام است و مورد اعتراض و مهم برای اکثریّت و راهبرانِ همراه و منشورِ جنبش و بیانیهها و، که مثلاً چرا اقلیّتِ اهل سنّت نمیتوانند در پایتخت، یک مسجد برای اقامهی نماز خود داشته باشند. جنبش سبز بدین ترتیب در بطن خود مهمترین عنصر هستهایِ تداومبخشندهی مفهوم دموکراسی را دارد رشد میدهد؛ چه، اساسیترین عنصر مؤثر در این باب، نهحاکم شدن اکثریّت، کهرعایت و پایمال نکردن حقوق اقلّیّتاست. وگرنه از صِرفِ حاکم شدنِ اکثریت، ممکن است هیتلر و موسولینی وهم در آید.


همچنین ماجرای تجاوز به آن بانوی خبرنگار آن شبکهی خبریِ معروف را به صورت گروهی در شب جشن پیروزی بهار عربی، آن هم درست در کنار میدان التحریر قاهره حتما خواندهاید و مصاحبه با او را که از همان شبکه پخش شد لابد دیدهاید.



لارا لوگان، خبرنگار برون مرزیِ سی بی اس، که در میدان تحریر از سوی تجمعکنندگان مورد تجاوز قرار گرفت

در حالی که داشت درباره ی جمعیتِ شادمان از پیروزیِ انقلاب در تصویرِ پشت سر خودش صحبت میکرد، ناگهان گروهی از همان شادی کنندگان به تیم تهیهی خبر آنان حملهور میشوند و؛ در میانهی آن همه شلوغی! کجای این را میشود با فضای میدان آزادی در آن روز تظاهرات پرشکوه ۳میلیونی سکوت مقایسه کرد؟ یا تازه بعد از گذشت ماهها، جمعیت عظیمی در همان میدان التحریر تظاهرات میکنند و اجرای حاکمیت اسلام را میخواهند؛ در حالی که جامعهی ما سالهاست که از طرح چنین خواستهای کلّیگویانهای عبور کرده و در مسیر بلوغ بیشتر و توضیح و تبیین دقیقتر معانیِ اینگونه شعارها، به جنبش سبز رسیده است. و البته طی این فرآیند، همچنان در حال بالغتر شدن و کاملتر شدن است.

وقتی خبر کشتهشدنِ دهها و صدها نفرهی هر روزهی مردم در سوریه را میخوانیم، تا آنجا که بر طبق گزارش سازمان ملل متّحد، تعداد آنان بر ۳۰۰۰ تن بالغ میشود، و باز هم هر روز مردم همچنان میآیند و همچنان کشته میشوند، واکنش اولیه شاید تحسینِ ایستادگیِ آنان باشد؛ تا آنجا که به قولِ دوستِ گرانقدری، انگار بعضیها بین ما غصّهمان میشود و احساسِ خجالت به ما دست میدهد که ما چرا در جنبش سبز به نسبت اینها این قدر کم کشته دادیم! امّا من فکر میکنم از جامعهای که این قدر آسان و در این حجم کشته میدهد باید ترسید. من از جامعهای که جان انسان در آن تا بدین پایه ارزان محاسبه شود میترسم. و باز، به پختگی و درایتِ راهبرانِ همراه و جامعهی تشکیل دهندهی جنبش سبز بیشتر واقف میشوم و احترام میگذارم، که تعداد دورقمی کشتهها را، به حق، چه ضایعهی بزرگی حس کردند و از هیچ تلاشی برای متوقّف کردن آن فرآیند فروگذار نکردند. جامعهای که در آن، ارزش جان انسان آن قدری باشد که بدینسان آسان بتوان از کرورِ آن گذشت، آن جامعه حدّاقل در کوتاهمدّت آمادهی تولیدِ ارزشهای نگاهدارندهی دموکراسی - که اساساٌ از ارزش انسان سرچشمه میگیرند - نیست. یاد جملهی آن کنشگرِ جوانِ جنبش آتپور صربستان میافتم، آنگاه که در پاسخ به سؤال خبرنگار که: “رمز پیروزی جنبش مدنی شما بر دیکتاتوری میلوشویچ چه بود؟ چه شد که شما توانستید بر آنان پیروز شوید؟بعد از اندکی مکث جواب داد: ” … فکر میکنمما نهایتاٌ پیروز شدیمچونما بیش تر از آنهازندگیرا دوست داشتیم.”

No comments:

Post a Comment

فهرست مطالب

:برای دیدن هر یک از مطالب، روی آن کیلک کنید برای روزهای زجرِ اندر زجرِ اندر زجر نامه‌نگاری پروفسور مایکل نیگلر و فرهاد میثمی کشتارها را متوق...