Tuesday, March 1, 2022

واقعیت تلخ درباره‌ی "پایی که جا ماند"!

 واقعیت تلخ دربارهی "پایی که جا ماند"!


در حیاط زندان در حال آشنا شدن و گفتوگو بودیم. از پیشینهاش میگفت؛ و از اینکه در ۱۷ سالگی پایَش را در جبهه از دست داده بود؛ و اینکه در اواخر دههی شصت نظرش بهکلّی عوض شده بود و ... خیلی چیزهای دیگر. در عین اینکه نه با روش او موافق بودم و نه با هدف او (و این را در عین احترام، صراحتاً به او گفتم) به سخنانش گوش سپرده بودم که خود از ملزومات آشنایی در محیط محدود زندان است. یک ماهی میشد که از اوین به رجاییشهر منتقل شده بود، اما هنوز پای مصنوعیَش را که هنگام انتقال از او گرفته بودند به او نداده بودند. در قرنطینه و بندی دیگر، سه هفتهای در شرایطی سخت نگهَش داشته بودند و تازه یک هفتهای میشد که به بند عمومی سیاسی منتقل شده بود. در میانهی سخن بودیم که یکی از پاسداربندها صدایش کرد. با تکیه به دو چوب زیربغلش بلند شد و تا خروجی حیاط به راهروی ساختمان، عصازنان رفت. بعد از گفتوگوی کوتاهی، از آن فاصله رو کرد به من، دستی تکان داد و با لبخندی گفت: "میگویند پایم را آوردهاند، باید بروم تحویل بگیرم." بلند شدم و با هم تا طبقهی دوم رفتیم تا برود به "زیر هشت" (محل استقرار پاسداربندها یا افسر نگهبان). پیش از رفتن، از من خواست که آیا میتوانم به بند بروم و از هم اتاقیهایش بخواهم جورابِ مخصوص پای مصنوعیَش را بدهند؟ سریع رفتم و با یک لنگهجورابی که بسیار پهنتر از جورابهای عادی مینمود برگشتم. وقتی رفت، خوشحال بودیم که پای او را بالاخره بعد از یک ماه آوردهاند تا به او بدهند، اما... چند دقیقهای بیشتر از رفتنش نگذشته بود که از همان «زیر هشت» گفتند: وسایل آقای مرتضوی را از اتاقش جمع کنید و بدهید بیاید!

بله ... تمام آنچه دربارهی دادنِ پای مصنوعیَش گفته بودند فریبی بیش نبود، فقط برای آنکه به آن بهانه بیسروصدا او را از بند بیرون ببرند و به دلایلِ از نظر خودشان تنبیهی به بخش دیگری منتقل کنند

*

جناب آقای سازمان زندانها! متأسفانه فریب و نیرنگ در سازمان شما به ابزاری عادی و پرکاربرد در برخورد با زندانیان سیاسی بدل شده است. این دیگر رویهای سازمانی شده که به زندانی بگویند ملاقاتی دارد، یا میخواهند ببرندش بهداری یا ... و بعد ناگهان زندانی ببیند سر از انفرادی در آورده، یا از ماشین انتقال به زندان دیگر یا بازداشتگاههای بازجویی برای پروندهای جدید و غیره. حیلهپردازی و ریاکاری چنان تا مغز استخوانِ سیستم نفوذ کرده که دیگر سادهترین امور نیز به پیچیدهترین شعبدهها برگزار میشود و این حدّ از نزول اخلاقی به امری مرسوم، پذیرفته و هنجار تبدیل شده - ظاهراً شما به آن میگویید "خدعه"! - و پنداری دیگر هیچ حدّ ومرز و حرمتی هم در مسیر آن لحاظ نمیشود.

روزی که قرار بود او پایش را در میدان نبرد جا بگذارد، اگر کمی پیشتَرَش تصویر این آینده را نشانَش میدادند که چگونه این سیستم روزی با وعدهی مزوّرانهی آوردنِ پای مصنوعیَش او را برای انتقال از بخشی به بخش دیگر زندان فریب خواهد داد، فکر میکنید او چه حالی میشد؟ آیا دیگر قدمی از قدم برمیداشت؟

مدیران ارشد سازمان زندانها مشخص کنند برای تأمینِ اهدافی دَم دستی در اموری روزمره قرار است سقوط اخلاقی تا چه حضیضی را توجیه کنند و آیا اصلاً حد و مرزی برای چنین سقوطی قائل هستند یا خیر؟ به نظر میرسد "سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتیِ" قوهی قضائیه، خود پیش و بیش از هر کس به "تربیت" شدن نیاز دارد.


با کمال تأسف

فرهاد میثمی

یکم اردیبهشت ۱۴۰۰

بند ۴ زندان رجاییشهر


No comments:

Post a Comment

فهرست مطالب

:برای دیدن هر یک از مطالب، روی آن کیلک کنید برای روزهای زجرِ اندر زجرِ اندر زجر نامه‌نگاری پروفسور مایکل نیگلر و فرهاد میثمی کشتارها را متوق...