Wednesday, June 1, 2022

امید در تاریکی

امید در تاریکی


"من در طولِ عمرم آنقدر تغییر دیدهام که بدانم ناامیدی نهتنها محکوم به شکست، بلکه غیر واقعبینانه هم هست."  سوزان گریفین (ص۲۰)


*


کتاب «امید در تاریکی» نوشتهی ربهکا سولنیت (ترجمهی نرگس حسنلی، نشر مهرگان خرد) را از ضیاء نبوی هدیه گرفتم. میگویند هدیه را هدیه دادن روا نیست؛ اما این یکی طوریست که اهدای مجددش، هدیهدهندهی نخستین را خرسندتر هم میکند؛ پدیدآورندگانش را هم بههمچنین (اعم از نویسنده، مترجم و ناشری که در ابتدای کتاب آورده: «استفاده از مطالبِ این کتاب آزاد است.») کسانی از این دست البته وجودشان خود «هدیه»ای است؛ دنیا بدون این نوع نگرشِ آنان حتماً معناهای سترگی را کمتر میداشت.


و امّا روایتِ بخشهایی از متن کتاب:


¤ امید به معنای انکار واقعیتهای تلخِ موجود نیست. امید یعنی مواجه شدن با اینها و تلاش برای حلّشان از طریقِ بهیادداشتنِ جنبشها و تلاشهای اجتماعیِ موفقی در جایجایِ جهان که تغییراتِ مهمی را موجب شدهاند (ص ۹). امید این باور نیست که هر چیزی روبراه بوده، هست یا خواهد شد. پیرامون ما شواهد زیادی از رنجهای عظیم و نابودیهای گسترده هست. امید راجع به چشماندازهای وسیع و پیشآمدهای خاص است، از آن نوع که نیازمند عملِ ماست. روایت تابناکی از «همه چیز بهتر خواهد شد» هم نیست، هرچند شاید در مقابلِ روایتِ «همه چیز بدتر خواهد شد» قرار بگیرد. پاتریس کالرز مأموریتِ جنبش مدنیِ «جان سیاهپوستان مهم است» را اینگونه توصیف کرده است: «فراهم کردن امید و انگیزه برای عملِ جمعی به منظورِ کسبِ قدرتِ جمعی برای دگرگونی که از اندوه و خشم پا گرفته، اما بینش و رؤیا را هدف گرفته استاین توصیف بیانگر آن است که اندوه و امید امکانِ همزیستی دارند (ص۱۱).


¤ امید بر این فرض استوار است که ما نمیدانیم چه پیش خواهد آمد و در فضای عدمِ قطعیت، جای کافی برای «عمل» وجود دارد. وقتی عدمِ قطعیت را به رسمیت میشناسید، این را تصدیق میکنید که شاید بتوانید - بهتنهایی یا همراه با چند تنِ دیگر یا چند میلیون نفرِ دیگر - بر نتایج تأثیر بگذارید. امید، استقبال از ناشناختهها و ناشناختنیهاست؛ بدیلی است برای قطعیتِ خوشخیالی یا بدبینی. خوشخیالها گمان میکنند همهچیز بدون مداخلهی ما روبراه خواهد شد و بدبینها فکر میکنند اوضاع به هرحال بدتر میشود و عملِ ما اثر مهمی ندارد. هر دو گروه بیعملیِ خود را توجیه میکنند. امید باور به این است که عملِ ما اهمیت دارد، هرچند چگونگی و زمان تأثیرِ آن و کیستی و چیستیِ تأثیرپذیرنده را نمیتوان از پیش دانست (ص ۱۲). امید تنها سرآغاز است؛ جایگزینِ عمل نیست، مبنایِ عمل است (ص ۱۷).


¤ واتسلاو هاول در دههی ۸۰ میلادی مینویسد: «امید پیشگویی نیست؛ سوگیری جان و سوگیری قلب است ... امید در این معنای ژرف و قدرتمند، شبیهِ این شادمانی نیست که وضعیت دارد بهتر میشود و یا شبیهِ میل به سرمایهگذاریِ مالی در کسب و کارهای زودبازده نیست؛ بلکه بیشتر قابلیتِ عملکردن به سودِ چیزی است که خیر است؛ نه فقط به این خاطر که بختِ موفق شدنِ بالایی دارد.» (ص ۳۷)


¤ امید یک «در» نیست، بلکه این احساس است که شاید جایی دری وجود داشته باشد ... [یا حتی دری باید ساخته شود!] (ص ۴۹).


¤ در دهه های ۷۰ و ۸۰ میلادی، مردم هنوز بهشوخی در موارد مختلفی میگفتند «بعد از انقلاب»! این تکیه کلام از دلِ این تصوّر برمیآمد که تغییرِ رژیم راهِ تغییر دادنِ همهچیز خواهد بود و هیچ کاری که کمتر از تغییرِ رژیم باشد به حساب نمیآید (صفحه ۱۸۵). بعدها پل گودمن در نقلِ قولِ مشهوری نوشت: «فرض کنید همان انقلابی را دارید که اینهمه حرفش را میزنید و آرزویش را میکنید. فرض کنید پیروز شدهاید و همان جامعهای که میخواستید را دارید. شخصاً در چنان جامعهای چطور زندگی میکنید؟ همین حالا آنطور زندگی کردن را شروع کنیداین استدلالی به سود پیروزیهای کوچک و مرحلهای است؛ به سودِ امکانِ پیروزیهای نسبی در وضعیتِ غیابِ پیروزیهای تمامعیار. پیروزیِ تمامعیار همیشه چیزی شبیهِ همتای سکولارِ «بهشت» بوده است؛ جایی که در آن تمامِ مشکلات حل هستند و هیچ کاری برای انجام دادن نیست. کسانیکه فکر میکنند پیروزی ناگهان و بهطورِ کامل و دائمی نازل میشود، فرآیندِ شکلگیریِ آن را در عمل ناممکن میسازند. این در حالیست که پیروزی ممکن است و حتی بیش از ممکن! چیزی است که در تجربهی تاریخیِ مردمِ جهان، بارها و بارها به شیوههای بیشمار، کوچک و بزرگ و اغلب فزاینده و تجمعی به دست آمده است (ص ۲۵).


¤ کمالطلبان قادرند در هر چیزی نقصی پیدا کنند. وقتی در ژانویه ۲۰۰۳ در ایالت ایلینویز مجازاتِ تمامِ محکومان به اعدام لغو شد، منتقدانِ تندرویی بودند که در جزئیاتِ این فرمان اشکالاتی میدیدند و وقتی همهی ما میبایست جشنِ شادی میگرفتیم، نق میزدند! کجخُلقیِ آنها عموماً کجخُلقیِ کمالطلبانی است که معتقدند هر چیزی جز پیروزیِ مطلق، شکست است. کمال، معیاری است که با آن همهچیز معیوب به حساب میآید. این نوع نگرش، تسلیم شدن در همان آغاز یا کوچک شمردنِ پیروزیهای مرحلهای را آسان میکند. اینجا زمین است، هرگز بهشت عدن نبوده است و نخواهد بود (ص ۱۱۴). ضمن آنکه بهشت جایی نیست که باید به آن برسیم بلکه شیوهایست که با آن راه میرویم.


¤ پیروزیِ مرحلهای به این معنا نیست که حالا دیگر همهچیز روبراه شده و میتوانیم برویم پیِ کارمان! کمالطلبان از این میترسند که اگر ما پیروزیِ مرحلهای را تصدیق کنیم یا جشن بگیریم، مردم از حسِ پیروزی اشباع شوند و از ادامهی تلاش و مبارزه دست بکشند؛ یا شاید میترسند که جشن گرفتنِ هر چیز به معنیِ تحلیل بردنِ آن نارضایتی باشد که ما را به عمل بر میانگیزاند. ولی من همیشه از این ترسیدهام که اگر مردم پیروزیهای بهدست آمده را تشخیص ندهند، بالاخره زمانی سرخورده شوند و به خانه بروند.


یک پیروزیِ مرحلهای مثل تابلوی کیلومترهای مانده تا مقصد در جاده است؛ گواهیست بر اینکه ما در طی کردنِ مسیر تا اینجا موفق شدهایم. [ممکن است کنار یکی از آن تابلوها سایهای بجوئیم، اتراقی کنیم، گلویی تازه کنیم، یا حتی استراحت مختصری یا شادی دورهمی،] اما تابلو درعین حال تشویقی است به ادامه دادن و از راه نایستادن ... یعنی داریم سفر میکنیم، ولی هنوز به مقصد نرسیدهایم؛ هم برای جشن گرفتن دلیل داریم و هم برای ادامهی مسیر (ص ۱۴ + ص۱۸۶).


کمالگرایان این را توضیح نمیدهند که ما چطور و با چه ساز و کاری باید از بد به خوب و از نامطلوب به مطلوب برسیم؛ پنداری تغییر با یک پرشِ بزرگ از مبدأ (وضعیتِ شرّ) به مقصد (وضعیت خیرِ محض) رخ میدهد و نه بیشترِ اوقات گامبهگام (ص۱۸۶).


¤ حافظه به همان ترتیبی امید را پدید میآورد که فراموشی موجب ناامیدی میشود. هرچند امید راجع به آینده است، زمینههای امید در پیشینهها و خاطراتِ گذشته بنا میشود. سوزان گریفین چه بهجا گفت که «من در طولِ عمرم آنقدر تغییر دیدهام که بدانم ناامیدی نهتنها محکوم به شکست، بلکه غیر واقعبینانه هم هست

فراموشی به انحای گوناگون به ناامیدی منتهی میشود. حریفانِ شما میخواهند شما باور کنید وضعِ موجود تغییرناپذیر، ناگزیر و رویینتن است (ص۱۸)؛ میخواهند باور کنید امیدی نیست، هیچ قدرتی ندارید و نمیتوانید بِبَرید (ص۸). فقدان خاطره و حافظه از یک دنیای در حال تغییر و پویا، به این دیدگاه دامن میزند. وقتی به یاد نیاورید چیزها چقدر تغییر کردهاند، تغییرِ در حالِ وقوعِ آنها یا امکانِ تغییرِ وضعیتِ حال حاضر را هم نمیبینید. این موجبِ افسردگیِ فردی و نیز جمعی میشود و حالتی پدید میآید که در آن کلِ ملّت یا جامعه احساسِ گیر افتادن میکنند (صفحات ۱۸ تا ۲۰). اوضاع همیشه رو به بهبود نیست، اما تغییر ممکن است و ما با کنشِ خود میتوانیم در این تغییر نقش داشته باشیم. [چگونه؟ با چه نوع کنشی؟ با چه ویژگیهایی؟ دراینبارهها میتوانید کتابِ «قدرت بیقدرتان» هاول را هم بخوانید. در هر حال «خشونتپرهیزیِ اجتماعی» محورِ بنیادین هر نوع کنش در این زمینه است.]


تاریخچهی بهندرت روایتشده و بهندرت بهخاطرماندهای از پیروزیهای مردمی و تحوّلات در جایجایِ جهان میتواند به ما اطمینان بدهد که بله، ما هم میتوانیم دنیا را تغییر دهیم؛ مردم قبلاً بارها این کار را کردهاند. [علاوه بر همین کتاب، نمونههای متعددی در این زمینه را میتوانید در کتابِ «کنشهای کوچک ایستادگی» نیز بیابید.] 


تغییر اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی به شیوههای قابل پیشبینی رخ نمیدهد. یک ماه پیش از سقوط دیوار برلین تقریباً هیچکس حدس نمیزد که در چنان مدت کوتاهی در آینده، تحوّلی به آن عظمت قرار است رخ دهد. ما نمیدانیم چه چیزی، چگونه یا چه زمانی قرار است رخ دهد، و خودِ همین عدم قطعیت، فضای حضور امید است. ما با هم بسیار قدرتمند هستیم و قدرتِ مردمی بارها موجب شده است تا قراردادهای اجتماعی از نو نوشته شوند. اما گاهی حریفانِ شما روی این حساب میکنند که دوستانتان ناتوان از ایمان داشتن به این امر هستند (صفحات ۲۲ تا ۲۵).


¤ جاناتان شِل در کتابِ "قدرت، عدم خشونت و ارادهی مردم" بهشیوایی از تصوّرِ جدیدی از تغییر و قدرت بحث میکند. او میگوید تغییری که در تحوّلات اهمیت دارد نخست در ذهنها صورت میبندد. این در حالیست که تاریخها معمولاً روایت را از آنجایی انتخاب و آغاز میکنند که «عمل» شروع شده باشد. مردم در جریان مخالفتِ گستردهی مدنی با جنگ آمریکا علیه ویتنام نشان دادند که باور میتواند کارآتر از خشونت باشد. خشونت، قدرتِ دولتهاست؛ عدم خشونت قدرتِ جامعهی مدنی. عدم خشونت در این قرن اخیر به نیرویی با قدرت روزافزون بدل شده است (ص۵۵).

فسخ بردهداری در بریتانیا زمانی اتفاق افتاد که فقط چند دهه پیشتَرَش چند نفر امیدوار جنبشی را به صورتِ گردهمایی در یک کتابفروشی آغاز کردند. بخشی از این داستان دربارهی تغییرِ درونیای است که به موجب آن تعدادی کافی از مردم به این باور رسیدند که بردهداری شقاوتِ غیرقابل تحملی است. آنان با وجود سودآوری و منافعِ سرشارِ نهادِ بردهداری برای افراد قدرتمندی که از آن حمایت میکردند، به بردهداری پایان دادند. بحثها، سخنرانیها، سرمقالهها، جزوهها و گفتگوها بود که ذهنیتِ عامهی مردم را عوض کرد. برای این که فسخِ بردهداری به آرمان و سپس پیروزی بدل شود به تخیّل، همدردی و آگاهیبخشی نیاز بود. آن مسیر [ در بریتانیا] ۵ دهه طول کشید. در زمانِ ما، داستانها با سرعتِ بیشتری حرکت میکنند (صفحات ۵۶ و ۵۷). [ ضمن آن که ما در حال حاضر در نقطهی صفرِ داستان نیستیم بلکه کلّی از راه را آمدهایم.]


¤ ما خوب بلدیم به یک بحران واکنش نشان بدهیم و بعد تا وقوع بحرانِ بعدی به خانه برویم. تمایل داریم مداخله و کنشِ اجتماعی-سیاسی را چیزی متعلق به زمانهای اضطراری تصور کنیم و نه یک جزء از زندگیِ هر روزه. این در حالیست که به خلافِ ما، مشکلات بهندرت به خانههایشان میروند! ظاهراً برگشتنِ کنشگران به خانه، در واقع ترک کردنِ پیروزی در زمانیست که هنوز شکننده و هنوز نیازمندِ محافظت، تیمار و تشویق است. همیشه برای رفتن به خانه زود است (ص ۹۷).


**


آیندهی نزدیکِ ما نامعلوم و تاریک است؛ به تاریکی رحِم یا به تاریکی گور. امید و عملِ ماست که تعیین میکند این تاریکی از نوع اول باشد و طلیعهی تولّدی دیگر، یا از نوع دوم باشد و ... .



جانتان پر امید


فرهاد میثمی

نوروز ۱۳۹۹

بند ۴ زندان رجاییشهر


No comments:

Post a Comment

فهرست مطالب

:برای دیدن هر یک از مطالب، روی آن کیلک کنید برای روزهای زجرِ اندر زجرِ اندر زجر نامه‌نگاری پروفسور مایکل نیگلر و فرهاد میثمی کشتارها را متوق...