مقدمهی مترجمِ کتاب "مبانیِ مبارزهی خشونتپرهیز":
شاید برای فردا
مطالعه در حوزهی خشونتپرهیزی ابتدا از آن جهت برایم اهمیت یافت که معضل شخصیام بود. در خُردهفرهنگی بالیده بودم که خشونت نه فقط از عناصر اساسی آن بلکه جزء ارزشها و ابزارهای دائماً جاریاش بود. بهلحاظ گونهی شخصیتی نیز برای پروردن آن کاملاً مستعد بودم. با گذشت زمان، مواجههی مستمرّم با عوارض عدیده و جبرانناپذیر ناشی از این امر، نهایتاً موجب شد تا بالاخره روزی احساس نیاز کنم به شناخت و کنکاش دربارهی این معضل بزرگ شخصی. بهسبب علائق اجتماعیام، دیری نپایید تا این تلاشِ خُردِ نظری به حوزهی "خشونتپرهیزی اجتماعی" تسرّی یابد. در عین حال، تا مدتها از ارائهی عمومی اندوختههای اندک و صرفاً نظریام در این حوزه اکراه داشتم. چه ضدّتبلیغی بالاتر از از این برای خشونتپرهیزی، که بیصلاحیتی چون من بخواهد در مقام تبیینِ آن برآید!
هرچه زمان میگذشت، بیش از پیش با تلنبار شدن خشم اجتماعی مواجه میشدیم و احساس خطر بسیار جدّی از این بابت نیز دَمافزون میشد؛ و من بیش از پیش با این هشدار از سوی دوستانی مواجه میشدم که فلانی، دارد دیر میشود. هرکس که بتواند حتی فقط از حیث نظری پیکر نحیف اندیشهی خشونتپرهیزی اجتماعی را مختصر تیماری بدارد، باید که چنان کند؛ مهم نیست که اثرش چقدر کوچک باشد. حتی مرتبهای با خطابِ عتابآلود دوستی مواجه شدم که: این وظیفه است برای همهی ما. هرگز نخواهی توانست خودت را بهخاطر کوتاهی دربارهی آن ببخشی.
* * *
تصور کنید در پیادهرو در حالِ راه رفتن هستید. کمی مانده به تقاطعی برسید که آنجا بناست مسیرتان ۹۰درجه به سمت راست بچرخد و ادامه یابد. چند قدم مانده به تقاطع، صدایی میشنوید؛ انگار کسی دارد عابران را خطاب میکند: "... بروید طرف ورزش، ... بروید طرف دانش، ... بروید طرف هنر، ... ." هنوز به منشأ صدا دید ندارید. شاید ورزشکاری باشد، یا دانشوری، یا هنرمندی، که دارد دیگران را دعوت به مسیر خود میکند. به زاویهی تقاطع میرسید و به پیادهروی سمت راست میپیچید. حالا دید دارید؛ امّا از دیدن صحنه جا میخورید! معتادی را میبینید که در اوضاعی نزار کنار جوی افتاده و در عین حال دستش را بهسوی هر عابری، هر جوانی که رد میشود میگیرد و چنین خطابش میکند که: قسمتان میدهم ... طرف اعتیاد نیایید ... بروید طرف ورزش ... بروید طرف دانش ... بروید طرف هنر ... .
انتظار نداشتید آن دعوتکنندهی به سلامت، خودش در چنین وضعی باشد. مگر نه آن است که چنان دعوتی مثلاً توسط یک ورزشکارِ نمونهوار بسیار اثرگذار خواهد بود؟ اما همان موقع دو جوان از کنارتان رد میشوند و میشنوید که یکیشان دارد به دیگری میگوید: ... امّا این هم دردکشیده است ها!
من اگر از خشونتپرهیزی اجتماعی میگویم، نه بههیچ عنوان از آن بابت است که صلاحیتی عملی دربارهاش داشته باشم، نه از موضع آن ورزشکار یا دانشور یا هنرمندی که دعوت به مسیر خویش کند، بلکه موضعم موضع آن بیسلامتِ بیصلاحیتی است همچون آن معتادِ مثالین، که فقط شاید به این درد بخورد که عبرتی باشد از جهت مخالف، چرا که رنج آن بیسلامتی را با گوشت و پوست و استخوانش دریافته است.
* * *
در حوزهی مبارزهی خشونتپرهیز به کمتر متنی برخوردهام که هم به اندازهی این کتابچه نکات اساسی مهم و متعددی را مطرح کرده باشد و هم در عین حال، بسیار مطالبی داشته باشد که با آنها موافق نباشم و قابل نقد جدّی بدانمشان. دقیقاً به همین دلیل، ظرفیتهای این متن را دستمایهای ارزنده برای اندیشهورزی، گفتگو و تعامل فکری در این حوزه میانگارم.
مایکل نِیگلِر بر بُعد معنویِ مبارزهی خشونتپرهیز تأکید دارد؛ از این رو ارجاعاتش در متن بیشتر بر گاندی و کینگ متمرکز است. نویسندگان دیگری (نظیر اریکا چنووِث)، مبارزهی خشونتپرهیز را از منظری عملگرایانه مینگرند. در یک رویکرد عملگرایانه، از نلسون ماندلا بهعنوان شخصیتی عملگرا و عرفی به همان اندازه میتوان آموخت که از گاندی و کینگ. (این در حالی است که در این کتابچه، نام ماندلا فقط یک بار و آن هم بهصورتی فرعی آمده است.)
به لحاظ نظری، شخصاً پاهایم بسیار بیش از آنچه در این متن مطرح شده روی زمین است! در جوامعی که میخواهند مسیر مبارزهی خشونتپرهیز را در پیش بگیرند، لزومی (و حتی ربطی) نمیبینم که هرکس هنگام مواجهه با سارق اتومبیلش با او دست بدهد و جویا شود که اگر پولی لازم دارد، لطفاً بگوید و رودربایستی نکند! (مثالی که نیگلر در بخش یکم آورده.) یا به نظر میرسد امروزه کمتر کسی در میان موافقان مبارزهی خشونتپرهیز، با این بخش از نگرش گاندی موافق باشد که در صورت تهاجم متجاوزان به کشور، صرفاً بایستی از طریق عدمِهمکاری و مثلاً با فراهم نکردن آب برای متجاوزان (که در متن بخش دوم آمده) با آنان مقابله کرد. در عین حال، به نظرم بحث مبارزهی خشونتپرهیز و لزوم نگرش همدلانه و اهمیت "دیگری" در آن، ربطی به فیزیک کوانتوم ندارد (نیگلر آن را شاهد مثالی بر مجزّا نبودن چیزها از هم میآورد.) بحث مبسوط در این مقولههای مهم میتواند بسیار مفید و زاینده باشد؛ در عین حال که به مجال و موضعی بس فراختر از این مختصر نیاز دارد.
از سوی دیگر، نقاط قوت و نکات مثبت همین متن چنان بود که حقیقتاً حیف دانستم محتوای آن از دسترس فارسیزبانان بهدور باشد؛ از شرایطی که برای انتخاب "اعتصاب غذا" بهعنوان یک کنش لازم است گرفته تا اهمیت کنشها و برنامههای "سازنده" در جنبشهای اجتماعی (در کنار کنشهای اعتراضی). اگر قرار بود در میان دلایل مثبت عدیده، فقط یک دلیل را برای لزوم و اهمیت ترجمهی این متن انتخاب کنم، آن یک دلیل وجود عنوان "برنامهی سازنده" در بخش چهارم این کتاب میبود؛ همان مقولهای که واتسلاف هاول نیز در "قدرت بیقدرتان" بر اهمیت آن تأکید میکند (در قالب ایجاد نهادها و ساختارهای موازی)؛ همان مقولهای که گاندی آن را به قویترین شکل خود مطرح کرد و به کار گرفت؛ و همان که اریکا چنووِث در مقالات و کتابهایش، غفلت از آن را مهمترین عامل شکست جنبشهای اجتماعی میداند.
* * *
کتاب اریکا چنووِث با عنوان "ایستادگی مدنی؛ آنچه هرکس باید بداند" (Civil Resistance; What Everyone Needs to Know) منتشر شده در سال ۲۰۲۱، کتابی است بسیار مهم و بهروز، که بسیاری از مقولاتی را به نحوی ارزنده، با دیدگاهی عملگرایانه و پژوهشمدار طرح کرده که اغلبشان موضوعات داغ بسیاری از مباحثات امروزین ما هستند. ترجمهی آن را به مترجمان و ناشران علاقمند پیشنهاد میکنم، به هرکس که از دستش برآید.
* * *
در شرایطی که خشم فروخوردهی جامعه به نقطهی بحرانی و نزدیک به انفجار رسیده، قابل درک است اگر سخن از مبارزهی خشونتپرهیز به حاشیه رانده شود. من امّا عمیقاً معتقدم که مسیر خیر و شکوفایی آیندهی مردمان ایران تنها در گرو درک اهمیّت، جدیّت و استمرار مبارزهی خشونتپرهیز است. شاید کسانی این نوع تلاشها را در این شرایط، مشابه کار آن نوازندگانی بدانند که بر عرشهی یک کشتیِ در حال غرق شدن، تا آخرین لحظات همچنان به نواختن ادامه میدهند. من البته امیدهایی بس بیش از اینها دارم، اما اگر چنان باشد هم، مطمئن هستم چندان دور نخواهد بود آن روزی که جوانانی پرمایه از این مرز و بوم، مجموعهی آن نُتهای نواخته را بازیابی، بازسازی و کشف رمز کنند، و در پی درک عمیقتر تاریخیشان دربارهی عواقب خشونت، و با افزودن هوشمندیهای نسلی خاص خودشان، راهی برسازند که طی آن همگان بتوانند بدانند که: چگونه کشتیای بسازیم و چگونه ناوبریاش کنیم که مدام در معرض خطر غرق شدن نباشد!
پس اجازه بدهید بر همان عرشهی در حالِ فرورفتن، همچنان سازهایمان را کوک کنیم، و همچنان بنوازیم؛ شاید برای فردا.
فرهاد میثمی
پاییز ۱۴۰۱
زندان رجاییشهر
No comments:
Post a Comment