Sunday, May 1, 2022

قدرت بی‌قدرتان (معرفی کوتاه)

"قدرت بیقدرتان"


وقتی واتسلاف هاول (نویسندهی چک) در اکتبر ۱۹۷۸قدرت بیقدرتانرا نوشت، تمام اروپای شرقی تحت سلطهی حکومتهایی بهغایت اقتدارگرا بود که هاول آنها را نظامهایپساتمامیّتخواهمینامد. هاول در این نوشتار، تفاوتهای مهمّ بین این نظامهای تمامیّتخواهِ پیچیده را با نظامهای سادهی دیکتاتوریِ سنّتی شرح میدهد و تأکید میکند که شیوهی مبارزهی مسالمتآمیز با تمامیّتخواهیِ این نظامهای پیچیده چه ویژگیهایِ منحصر بهفردی باید داشته باشد. او معتقد است اگرچه در ظاهرِ امر چنین به نظر میرسد که این نظامها تمامِ منابعِ قدرت را قبضه کردهاند، و به نظر میرسد که ماهیت و هویتشان کاملاً از جامعه و مردم جداست و مردم در این میان مطلقاً بیقدرتانند، اما در باطنِ امر، تک تک افرادِ جامعه از پتانسیلِ هویتیِ دوگانهای برخوردارند و منبع قدرتِ عظیمی هستند که بسته به اینکه کدام وجه از این هویتِ دوگانه را تقویت کنند و بپرورانند، قدرتشان میتواند در جهتِ مواجهه با اقتدارگراییِ نظام و یا برعکس، در جهتِ تحکیم آن به کار افتد. مفهومِقدرت بیقدرتانریشه دراین چالشِ هویتی و تلاش برای گذر از آن دارد.


هاول سبزیفروشی را مثال میزند که بین آنهمه پیاز و هویج و ...، شعارنوشتهای حکومتی را هم به دیوارِ مغازهاش چسبانده است، درحالیکه نه هیچ به محتوای آن فکر کرده و نه اصلاً با نصبِ آن به دنبالِ بیان عقایدِ واقعیِ خویش است. او این کار را میکند فقط چون ادارهی مرکزیِ صنفشان شعارنوشته را برای سبزیفروشها فرستاده و او هم آن را چسبانده، چون سالها روالِ کار به همین ترتیب بوده؛ همه همین کار را میکنند؛ اصلاً شاید اگر کسی این کار را نکند برایش دردسر هم درست شود. اینچنین است که سبزیفروش با آنکه اعتقادی به محتوای آن شعار ندارد، آداب و تشریفاتِ تجویزیِ رژیم را میپذیرد و اینگونه است کهظواهر دروغینبهجایِواقعیتمینشینند. مردمی هم که به آن سبزیفروشی مراجعه میکنند، اصلاً این شعارنوشته را نمیخوانند و بیجا نیست اگر بگوییم حتّی آنرا نمیبینند! اما شاید خود آنها هم با نصبِ چیزی شبیه به آن در محلّ کارشان، بههمیننحو در شکل دادن به چشماندازی شرکت کرده باشند که عموماً آنرا باور ندارند. زندگی در نظامهای پساتمامیّتخواه اینچنین آکنده از دورویی، ریا و دروغ است. رژیم نمیتواند کاری کند که مردم همهی این دروغها را باور کنند، اما دستکم انتظار دارد آنان چنان رفتار کنند که گویی به این دروغها باور دارند؛ کافیست بپذیرند که با این دروغها و در بطنِ آنها زندگی کنند، زیرا بدین ترتیب بر نظام صحّه میگذارند، اطاعتشان را از نظام نشان میدهند، و اصلاً خودِ نظام میشوند. اینگونه است کهزیستن در چنبرهی دروغستونِ اصلیِ نظام میشود. از اینرو، جای شگفتی ندارد اگر مهمترین تهدید برای تمامیّتخواهیِ آن،زیستن در دایرهی حقیقتباشد.


لازمهیزیستن در دایرهی حقیقتبازگشت به هویّتِ حقیقیِ خویش و زیستن بر مبنای آن، نه فقط در حیطهی خصوصی بلکه تا حدّ ممکن در عرصههای عمومی است و این به معنای پس گرفتنِ هویّتِ خویشتن است.

تهدیدی که در این عمل [مثلاً برداشتنِ شعارنوشته یا عکسهایی که دوست نداریم از دیوارِ محل کار] نهفته است، ناشی از یک قدرتِ فیزیکی نیست، بلکه ناشی از این است که این عمل از یک شخص فراتر میرود و به دور و برِ او روشنایی میبخشد واین روشنایی بخشیدن، عواقبی دارد که از هر محاسبهای فراتر میرود. قلمروزیستن در دایرهی حقیقتپر است از خواستهای بسیار کوچکِ انسانی، که افراد با بیانِ آنها فقط قامت راست میکنند و به فردیّتشان در زندگی عزّت و کرامتِ بیشتری میبخشند. زن یا مرد، آواز میخوانند؛ موسیقیِ دلخواهشان را گوش میکنند یا اجرا میکنند؛ کتابِ دلخواهشان را میخوانند یا مینویسند؛ فیلمِ دلخواهشان را ... ؛ عرصههایی از جامعه را که هویّتشان از آن حذف شده پس میگیرند [مثل پسگرفتنِ صندلیِ استادیومهای ورزشی توسط زنان ایرانی]، و هویّتشان را دیگر در پستوی خانهها نهان نمیدارند بلکه آنرا بهعنوانِ هویّتی زنده و جاری در عرصههای عمومیِ جامعه ابراز میکنند.


اگر این ابتداییترین خواستههای زیستی آدمها، نظیر این خواستهی ساده که بتوانند با عزّت و کرامت راه خودشان را در زندگی پیش بگیرند، از نظرِ نظام خصلتی سیاسی پیدا میکند و سرکوب میشود، نه به آن دلیل است که آن اهدافِ واقعیِ زندگی از ابتدا ماهیتی سیاسی داشتهاند، بلکه به این دلیل است که نیازِ نظامِ تمامیّتخواه برای کنترلِ تودرتوی زندگی، هر عمل یا بیانِ آزادانه و هر تلاش برایزیستن در دایرهی حقیقترا لزوماً تهدیدی برای خودش و عملی صد در صد سیاسی به حساب میآورد. از اینروست که باطلالسّحرِ تمامیّتخواهیِ نظام، چیزی نیست جز ایستادنِ علنی بر زمینِ استوارِ هویّتِ خویش در پهندشتِ زندگیِ جمعی.


هاول میگوید با توجه به آنچه شرح آن رفت، تلاش عدّهای که میخواهند فعالیّتِ ما را در بسترِ بعضی از بحثهای سیاسیِ سنّتی جای دهند، اغلب به هستیِ سیاسیِ ما بیارتباط و غیرِ مفید است؛ مثلاً طرح اینکه: آیا میخواهیم نظام را عوض کنیم یا صرفاً دست به اصلاحاتی در آن بزنیم؟ این سؤال در شرایطِ فعلی گمراه کننده است. براساس تجربههای سختی که پشتِ سر گذاشتهایم، میدانیم چه اصلاحِ نظام و چه تغییرِ نظام، به خودیِ خود ضامن هیچچیز نیست. میدانیم در نهایت آنچه تفاوت ایجاد میکند این نیست که نظامِ حاکم، بنا به این آموزه یا آن آموزه، اصلاح شود، یا تغییر کند و جایش را به نظامِ دیگری بدهد. دغدغهی اساسیِ ما این است که: آیا میتوان در چنان نظامی با شرافت زندگی کرد و بهجای اینکه مردم در خدمتِ نظام باشند، نظام به معنای واقعیِ کلمه و نه در حدّ تعارف و شعار، در خدمتِ مردم باشد؟ [رویکردِ هاول از نظر من رویکردیمطالبهمحوربا محوریّتِ زندگیِ انسانی است و بر این متمرکز است که حقوقِ موردِ مطالبه در جریان زندگیِ واقعی بهصورتِ مرحلهای و با تلاشِ مستمرّ گرفته شود، مستقل از آنکه نامِ این عمل چه باشد (اصلاحِ نظام یا چیز دیگر) و موجب چه بشود (تغییرِ نظام یا چیز دیگر). این رویکرد با آنچه «تحوّلخواهی» نامیده میشود انطباقِ فراوان دارد.]


*


قدرت بیقدرتانبه محلِ پدید آمدنش (چکسلواکی) محدود نماند و موجی از امید در سرتاسرِ اروپای شرقیِ آن زمان پدید آورد. زبیگنیو بویاک، از فعالانِ جنبش همبستگی (لهستان) میگوید: “نوشتارِ هاول در مقطعی به دستمان رسید که دیگر فکر میکردیم آخرِ خط است. اگر چه با آدمها صحبت میکردیم، در گردهماییهای عمومی مشارکت داشتیم، و از حقیقتِ اوضاعِ کارخانهها، کشور و سیاست حرف میزدیم، ولی کار به جایی رسیده بود که مردم فکر میکردند ما پاک عقلمان را از دست دادهایم. برای چه این کارها را میکردیم؟ چرا این خطرها را به جان میخریدیم؟ از آنجایی که کارهایمان هیچ نتیجهی آنی و ملموسی نداشت، کم کم شک کرده بودیم که نکند اصلاً به هیچ هدفی نرسیم. از خودمان میپرسیدیم، آیا نباید از راه و روش دیگری [مثلاً روشهای خشونتآمیز] وارد شد؟ تا آن که ... نوشتارِ هاول درآمد. خواندنش پایه و اساسِ نظریِ فعالیتهایمان شد. دلگرممان کرد؛ در نتیجه پا پس نکشیدیم و ... .”


امروز همه میدانند که آنها با پایداری و تلاشِ جمعی در مسیرِزیستن در دایرهی حقیقتو با تعهّدِ عمیق به خشونتپرهیزی در طی آن، به پیروزیهایی پی در پی در عرصهیزندگیدست یافتند و البته میوهی رسیدهی سیاسیِ حاصل از این صبوری و پایداری - یعنی انتخاباتی آزاد - را نیز نه یکصد سال بعدتر، بلکه فقط ۱۱ سال پس از انتشارِقدرت بیقدرتان، طی گذاری مسالمتآمیز و توافق شده با همان قدرتمدارانِ پیشین چیدند؛ گذاری که در زمانِ نوشتهشدنِ متن، به سببِ تسلّط و سیطرهی همهجانبهی حکومتی که بسیار قدرتمند و هیولاوَش مینمود، اصلاً در مخیّلهی کسی هم نمیگنجید که شدنی و امکانپذیر باشد!


*


قدرت بیقدرتانشما را هم دلگرم میکند. کتاب کوچکی است (با متنی در حدود ۱۵۰ صفحه) که شاید در طی یک آخر هفته بشود کلّ آن را خواند. میتوان با دوستانی دور هم به مطالعه و بحث دربارهی محتوایش پرداخت؛ میتوان نکات جالبش را در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشت؛ میتوان آنرا نقد کرد و نقدش را منتشر کرد؛ میشود آن را خرید و به دوستی یا دوستانی هدیه کرد؛ میتوان بخشی کوچک یا پاراگرافی از آن را خواند و فایل صوتی یا ویدیوییاش را منتشر کرد ... و اینگونه، مابیقدرتاندر کنار یکدیگر، میتوانیم در عین بحث و  فحص پیرامونِقدرت بیقدرتان، بهطورِ همزمان شمّهای از محتوایش را هم به نمایش بگذاریم.




تابهزودی!


فرهاد میثمی

۱۰ مهر ۱۳۹۸ 

(روز جهانیِ خشونتپرهیزی، مصادف با زادروزِ گاندی مهرآیین)


تهران، بند ۴ زندان اوین



(پینوشت: “قدرت بیقدرتانواتسلاف هاول با ترجمهی احسان کیانیخواه توسط انتشاراتِ فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم منتشر شده است.)


No comments:

Post a Comment

فهرست مطالب

:برای دیدن هر یک از مطالب، روی آن کیلک کنید برای روزهای زجرِ اندر زجرِ اندر زجر نامه‌نگاری پروفسور مایکل نیگلر و فرهاد میثمی کشتارها را متوق...